«سرِ راه خانه به مغازهٔ کوچکی رفتم که از قبل میشناختم و قاب چوبی کوچکی به رنگ قهوهای تیره خریدم و به محض رسیدن به خانه یادداشت مارتینی را در آن جا دادم. با دو ضربهٔ خشک و کوتاهِ چکشْ قاب را بالای میزی که گهگاه پشتش مینشستم و چند خطی سیاه میکردم آویزان کردم و از آن به بعد هم در هر خانهای که زندگی کردهام، قاب را نزدیک میز کارم به دیوار زدهام. حتی همین حالا هم آن یادداشت در همان قاب چوبی تیرهای که از آن مغازهٔ کوچک خریده بودم روبهرویم به دیوار است.