«جادهی شهر» یکی از همان داستانهاست، با تفاوتهایی که لازمهی تبدیل شدن هر داستان معمولی به یک داستان خوب است. داستان از این قرار است: دختری روستایی که در فضایی محدود و روابطی اندک زیست میکند، دلبستهی جهان شهر میشود و آرزوهایی برای رسیدن به یک زندگی بهتر در ذهنش شکل میگیرد. او باید از سادگی و دستمایهها و فرصتهای اندک، به سمت پیچیدگی و ناشناختگی حرکت کند. «ناتالیا گینزبورگ»، خود را نویسندهای نئورئالیست میداند، مکتبی یادآور سینمای ایتالیای پس از جنگ دوم جهانی؛ شیوهی روایتی که هدف آن به تصویر کشیدن زندگی عادی مردم است و قهرمانهای آن افرادی معمولیاند. در داستان گینزبرگ هم قهرمان در ابتدا در شرایطی توصیف میشود که سراسر رنج است و سختی، ولی روزنهای از امید میتواند خیال را به حرکت در آورد و فرد را به رویای زندگی بهتری بکشاند، اما آغاز ماجراجویی و سفر به سمت ناشناختهها، به آن سهولت که در آغاز به نظر میرسد نیست.