مرگ نمی تواند ظالم باشد زیرا آنچه انجام می دهد دست کم از منظر خودش اصلا ظالمانه نیست از سوی دیگر پس از چند ماه اعتصاب و وقفه در انجام وظیفه دیگر انتظار ندارید که گوشهایش اعتراضی بشنوند و چشم هایش شاهد نگرانی مردم باشد.
تاکنون پیش نیامده کسی که قرار بوده بمیرد نمیرد اما گویا در یک لحظه همه چیز تغییر کرده بود یعنی مدرکی در دست مرگ بود که نشان می داد دست کم در مورد یک نفر تقدیر مانند همیشه عمل نمی کند و اکنون موجودی که یونیفرم تاریخی خود یعنی کفن سیاه مشهور خود بر تن و کلاه بر سر و داسی بلند در دست داشت روی صندلی نشسته بود و همان طور که با انگشت های استخوانی خود بر میز ضربه میزد به اتفاقی می اندیشید که نمی توانست پاسخی برای وقوع آن پیدا کند.
ساراماگو در دهکدهای کوچک در شمال لیسبون در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد، او دو سال بعد به همراه خانواده به لیسبون رفت و تحصیلات دبیرستانی خود را برای امرار معاش نیمه تمام گذاشت و به شغلهای مختلفی نظیر آهنگری، مکانیکی و کارگری روزمزدی پرداخت. پس از مدتی نیز به مترجمی و نویسندگی در روزنامه ارگان حزب کمونیست پرتغال مشغول شد. اولین کتاب او روشنایی است. رمانی به نام کشور گناه در ۱۹۴۷ به چاپ رسید ولی ناکامی او برای کسب رضایت ناشر برای چاپ کتاب دومش موجب شد رماننویسی را کنار بگذارد، تا این که با انتشار کتاب بالتازار و بلموندا در سال ۱۹۸۲ و ترجمه آن به انگلیسی در ۱۹۸۸ شهرت به سراغ او آمد، رمانی تاریخی که به انحطاط دربار پرتغال در قرن شانزدهم میپردازد.