مرد با موهای جوگندمی و چهره استخوانی برافروخته درحالی که طبق معول روی صندل مخصوصش با تفاخر تکیه زده بود و عصایش را همچون نمادی از اعتماد به نفس در دست چپ گرفته بود به مخاطبش نگریست: -هرکاری که من میگم تو باید انجام لدی! هنوز اینو نفهمیدی؟ با تاکید پلک هایش را بر هم فشرد و ادامه داد: -میگم باید مثل برادرت تجارت کنی ت. هم باید بگی چشم فهمیدی ی گفتم؟ بهرامی قدکی بهه سوی او برداشت: -اما پدرجان! من در س خوندم و الانم دیگه چیزی نموندهه که درسک تموم بشه میخوام مهندس بشم و توی رشته ای کهه درسش رو خوندم فعالیت کنم. من که نمی تونم ...