اين كتاب در اصل سيری است در حقوق بينالملل، اما تا حدودی زبانِ حالِ ملتهای جهان سوم هم هست. نويسنده تلاش كرده تا با استناد به وقايع اتفاقافتاده در عرصهی بينالمللی نظير جنگ خليج فارس، مسئلهی فلسطين، مسئلهی شوروی سابق و افغانستان و فعاليت كشورهای استعمارگر در دوران استعمار، نشان دهد كه حاكميتها همواره در طول تاريخ به نام قانون و نظم، حقوق بشريت را پايمال كردهاند، و در عرصهی بينالمللي زور هميشه حرف اول را زده است. نويسنده با اين كه معتقد است كه سازمان ملل و ساير سازمانهای بينالمللی در اين زمينه نتوانستهاند به وظايف خود عمل كنند، اما وجودِ آنها را لازم میداند و تقويت آنها را توصيه میكند.