لنا تصمیم می گیرد همه چیز را پشت سر بگذارد. او سفری به هند، در سواحل خلیج بنگال، انجام می دهد تا سعی کند خود را بازسازی کند. او که توسط ارواح گذشته تسخیر شده است، تا سپیده دم، زمانی که به شنا در اقیانوس هند می رود، مهلتی نمی داند. در ساحلی که هنوز خالی از سکنه است، هر روز صبح دختر کوچکی را می بیند که تنها در حال بازی بادبادک است.