رمانِ «انگار ساعت از سرت گذشته است!» ادامهی موضوعی دو رمانِ ديگر يعنی «انگار به آن طرف خيابان رسيدهای!» و «انگار حوريه و رزيدنت همدستی کردهاند!» است [که قبلا منتشر شده اند]. در اين سهگانه که بهاختصار نام آنها را «انگارها» میگذارم، از مشکلات روانی و هستيشناسی فرهاد، شخصيت اصلی اين رمانها، آگاه میشويم. يکی از مشکلات عديدهی فرهاد اضطراب اجتماعی است که در رمانِ «انگار به آن طرف خيابان رسيدهای» بهصورت مبسوط به آن پرداختهام. اما از آنجايی که مشکلات فرهاد خلقالساعه نبوده، در رمانِ «انگار حوريه و رزيدنت همدستی کردهاند!» به هراسهای دوران کودکی فرهاد پرداختهام. هراسهايی که هرکدام میتوانند بهصورت ظريفی با مشکلات فرهاد مرتبط باشند. در «انگار ساعت از سرت گذشته است!» به سراغ دوران جوانی فرهاد رفتهام. به زمانی رفتهام که فرهاد دچار حملهی وحشت میشود. وقتی اين حمله اتفاق میافتد زندگی فرهاد ديگر هرگز بهصورت عادی در نمیآيد. بعد از اين حمله، انگار کنتور ذهن فرهاد صفر میشود و همه چيز بهصورت غيرعادی درمیآيد. (يادداشت نويسنده)