سرزمین آلاگیزیا تحت امپراتوری گاباتوریکس شرور در رنج و عذاب است و اراگون و اژدهایش سفیرا تنها روزنهی امید هستند. اما اراگون جوان است و چیزهای زیادی باید یاد بگیرد و به همین دلیل او را به الاسمرا شهر جنگلی الفها میفرستند. اراگون و سفیرا در آنجا سحر و جادو، مهارتهای جنگی و اژدهایش یاد میگیرند. در این بین در سرزمین مادریاش کارواهال، روران، پسر عموی اراگون هدف محاصره رازاکهای مخوف قرار میگیرد و باید روستاییان را در فرار از کوهستان راهنمایی کند. این دو روایت به نبرد گستردهای با نیروهای گالباتوریکس منتهی می شوند و اراکون در آنجا از راز تکاندهندهای درباره والدینش آگاه میشود و خود را وقف نجات مردم میکند