تا زمان مرگم پایان ندارد. نه همسری اختیار می کنم. نه مالک زمینی می شوم. نه پدر پسری خواهم شد. نه تاج بر سر خواهم گذاشت و نه افتخاری کسب می کنم. هرجا وظیفه ام باشد زندگی می کنم و خواهم مرد. من شمشیری در تاریکی هستم. من مراقب دیوارم. من آتشی هستم در برابر سرما. نوری که سحر می آورد. شیپوری که خفتگان را بیدار می کند. سپری که از قلمروی انسان ها محافظت می کند. من زندگی و شرفم را در گروی نگهبانان شب می گذارم. امشب و تمام شب هایی که می آیند.