در جنگلی پر از جانوران خائن، چیزی که باید از آن بترسید، از آنچه که فکر میکنید به شما نزدیکتر است. کسترل، شکارچی نوجوان، در جنگلی بهظاهر بیانتها و پر از جانوران خطرناک زندگی میکند. اما خطرناکترین جانور در میان جانوران، قاپزنها هستند؛ موجوداتی که همراه با شما زاده میشوند و در انتظار زمانی مناسب هستند تا بگیرند و بخورندتان. هیچکس تابهحال قاپزنش را پس از حملهی جانور شکست نداده است. مادر کسترل، جادوگری قدرتمند، کسترل را مأمور کرده تا قاپزنها را شکار کند تا دهکدهشان در دل جنگل در امان بماند. کسترل به همراه پیپیت، راسوی بامزهی تشنهبهخون، حین جستوجو برای راهی به بیرون از جنگل و راهی برای دور شدن از روستاییهای بدطینتی که او را تحقیر میکنند، مهارتهایش را تقویت میکند. اما قاپزنِ خودش نزدیک و نزدیکتر میخزد و هیچچیز در این جنگل آنطور نیست که به نظر میآید… و انگیزههای حقیقی مادرش نیز یکی از آنهاست.