باید از یک جایی به بعد همه چیز را تمام می کردم. بالاخره که ارشا هم تمام می شد. مسئله ها حل می شد و ارشا را می گذاشتم پس ذهنم تا خاک بخورد و گاهی یادش بیفتم که چیزی را قایم کرده. از یک جایی به بعد باید باور می کردم ارشا خودکشی کرده، آن هم بخاطر من!