در کتاب "پستانداران ایران (3) (خرس ها و دیگر گوشت خواران)"، به سفر شگفتانگیزی میرویم. در این سفر، به زیستگاه خرسهای قهوهای قدم میگذاریم، به داخل لانهشان سرک میکشیم و با آنها از درختان بلند و پرمیوه بالا میرویم.
«هستی» دختر 12 ساله و پرشر و شوری است. او عاشق ژیمناستیک و فوتبال است و از عروسک و کارهای دخترانه بیزار است. روزی بر اثر جنبوجوش فراوان دستش میشکند و پدر که در دریا روی نفتکش کار میکند، از اینکه نتوانسته به سر کار برود و مجبور است هستی را به بیمارستان ببرد خشمگین است؛ اما به زودی خبر بمباران شدن نفتکش و آتش گرفتن آن را میشنود و پدر و اهالی خانواده شکستن دست هستی را سبب خیر دانسته و به او افتخار میکنند...