فقط آبی نیستند؛ چشمانش را میگویم. چیزهای دیگری هم در آبی چشمانش سرگردان است. تکههای شانه عسل هم در آن به چشم میخورد، رگههای باریک طلای جدا شده، مانند آسمان و خورشید درونش، مانند تکههایی از نقاشی ونگوگ، تصویری که از خودش کشیده باشد، تکههای کنده شده ریش نارنجیاش که روی یقه کت آبیاش افتاده.