گاهی تشخیص مجرمین از مقدسین سخت است…
قرار بود سامی در کلیسا کار کند تا از دردسر خلاص شود، نه اینکه بیشتر توی دردسر بیفتد، اما انگار چارهای نیست. او دارد تنبیه مدرسه را با کار در کلیسای سنتمری جبران میکند که صلیبی باارزش گم میشود و سامی مظنون اصلی این ماجرا است. تازه او چیز خیلی مهمی را هم از دست داده است؛ دستکش توپگیر عزیزش را دزدیدهاند و حتما که کار هدر بدجنس است؛ او دارد هر کاری میکند تا سامی در بازیهای حذفی سافتبال ناکام بماند.
مشکل این است؛ نقشهی هدر میگیرد. سامی به آن دستکش نیاز دارد.
راهبهها با شالگردنهایی پَرپَری، دختری بیخانمان با کتانیهای ساقدار، سگ هویجنفلهکن، و گاوصندوقی که باید باز شود، و شما که قرار است فقط یک هفتهی دیگر از زندگی سامی کیز را بخوانید