اِلا لانگفیلد در قطار متوجه میشود دو مرد جوانِ جذاب گرمِ خوشوبش با دو دختر نوجوان هستند و ماجرا از آنجا برایش مهم میشود که بو میبرد آن دو مرد تازه از زندان آزاد شدهاند. غریزهٔ مادری اِلا میجوشد و تصمیم می گیرد دنبال کمک برود اما اتفاقی میافتد که اورا از تصمیمش منصرف میکند. صبح روز بعد، اولین چیزی که اِلا میبیند تصویر تمامرخ یکی از آن دو دختر توی قاب تلویزیون است: آنا بالارد ناپدید شده.
بعد از یک سال، آنا هنوز پیدا نشده است. اِلا همچنان دچار عذاب وجدان است که چرا به او کمک نکرده. یک نفر برایش نامههای تهدیدآمیز میفرستد ــ نامههایی که او را تا سرحدّ جنون میترسانند.