روزا مثل برق و باد میگذشت . اونقدری سریع که نفهمیدم کِی سال نو شد و کِی قرارِ خواستگاریِ رسمی گذاشته شد ! احساس میکردم این وقفه ی دو ماهه برای خواستگاریِ اصلی حسابی به دردم خورد سعی کرده بودم با افکارم کنار بیام و به این خواستگاری با دیدِ منطقی نگاه کنم . اون از هر نظر ایده آل بود مطمئنا آرزوی هر دختری میتونست باشه اما نگاهِ من به این ازدواج بیشتر منطقی بود تا احساسی .