زیک با ورزش جدیدی به اسم بیسبال آشنا می شود که هیچ چیزی از آن نمیداند. دوستانش هریس و راکسی اصرار دارند که او هم بیسبال را یاد بگیرد و به تیم آنها ملحق شود. زیک ابتدا قبول میکند و خوشحال میشود ولی در ضربه زدن به توپ خیلی ناشی و بی تجربه است و مدام بازی را خراب میکند. دوستانش به او میگویند که ناامید نشود و بیشتر تمرین کند اما زیک باز هم توپها را خراب میکند. کم کم دارد روحیه اش را از دست میدهد که ناگهان همه چیز تغییر میکند و مثل حرفه ایها به توپ ضربه میزند و بازی میکند. همه ی هم تیمی هایش بابت پیشرفتش به او تیریک می گویند همه به جز...