حرف هایش را قبول داری چند وقت پیش زائری ایتالیایی به حرم آمده بود. خانم مسن نشسته بود روی صندلی نماز و خیره مانده بود به ضریحیکی از خادمها کمی زبان او را میدانست رفت پیشش و از او خواست با هم به امور بین الملل بروند و از آنجا به موزه سری بزنند. زن اما از جایش تکان نخورده و همانطور که چشمهای سبزش به اشک نشسته بود از شهری که در آن زندگی میکرد گفت از لانچیانو و معجزه ای ربانی که در آن اتفاق افتاده است.
یک راهب در مراسم عشای ربانی حضور مسیحرو احساس کرد موقعی که آیات مقدس خونده شد نان تبدیل به گوشت و آب تبدیل به خون شد. کلیسای سنت فرانسیسکو از این یادگارها مراقبت میکنه او از اعتقادش به مسیح گفت و فرق حرم حضرت معصومه با کلیسایی که او بیشتر وقتش را آنجا می گذراند. اما اینجا حال عجیبی دارم همه ش به این فکر میکنم وقتی برگردم باید چکار کنم اینجا برای من مثل آغوش مادره آرامشی توام با امنیت داره.