دور یک دیس بزرگ ایستاده ایم دیس پر از سبکه است. باید جیب هایمان را بر از سکه کنیم که وقتی وارد تالار شدیم سبک نباشیم و از زمین کنده نشویم آرام می گوید پارچه پیراهن من حریر است وزن سکه ها درزهایش را خواب می کند من در جواب میگویم پس دستت را از دستش بیرون نیاور میپرسند از دست کی؟ میگویم دست من جانه ظریفش را پایین می آورد سمت گربیان و می گوید اوهوم مشت مثبت سکه بر می دارم و خودم را به اندازه کافی سنگین میکنیم وارد می شویم یک مرد شد قامت جلومان را میگیرد دستش را بالا می آورد و با انگشتان کشیده اش صورتم را لمس می کند. می گوید بد نیست ولی بیش از اینها باید پوست چروک داشته باشد. می پرسم چرا؟ با پوزخندی بر از آرامش میگوید چون مکن ها و برانکرند اشاره میکنیم به ارام و پوست لطیفش می گویم معشوقه اوست.