اما راوی داستان، دلش برای خانواده تنگ شده و لحظهشماری میکند تا به پیش آنها برگردد. ناگهان خبر میرسد که باید برای انجام عملیاتی تازه آماده شوند؛ شادمانی رزمندهها از این خبر، دوچندان میشود، ولی راوی داستان، سخت دو دل و مردد است که به خانه برگردد یا در جبهه بماند.
سومین داستان کتاب،«هوای کوه» نام دارد و ماجرای نوجوانی است که همراه پدرش برای چراندن گله به کوه رفته است؛ اما اسبشان مدام بیقراری میکند و انگار میخواهد خبر ناگواری را به آنها برساند. پدر و دایی او هم از حضور گرگ در منطقه حرف میزنند و قهرمان قصه را بیشتر دچار ترس میکنند…
آخرین داستان کتاب از نوجوانی حکایت میکند که در آرزوی خریدن نسخههای قدیمی «کیهان بچهها» از همکلاسی خود است. درویشی در «آرزوهای قدیمی» از اشتیاق معصومانه قهرمان داستان میگوید و اندک بودن پولش برای به دست آوردن این نسخهها. او در نهایت پول را جور میکند و برای خرید مجلهها به سمت خانه دوستش میرود؛ اما…