دیر شده بود. نهنگ روی تبعه باله هاش روز آورد و دمش را کوبید. زمین و علنید و افتاد و صدای شکافتن آب بلند شد و تا بخواهیم بجنبیم موج بالا آمد و بارانی از آب به طرفمان باشید که سراپا خیس شدیم و بنا کردیم فریاد زدن و ورجه وورجه کردن زن جوان که سر پسرک را تو بغل گرفته بود لبخند می زد و اشک می ریخت میگفت کارت عالی بود پسر عالی بود.