خانوادهی اکبری در روستایی قدیمی به طرز وحشیانهای قتل عام شدهاند. یکی از اهالی، مزدک را با دستهای خونین در محل وقوع جنایت دیده. سروان انوش متوجه میشود مزدک در زمان قتل در زندان به سر میبرده. پس از چند روز، صفدر به قتل میرسد. اهالی، اکبری را هنگام انجام جنایت میبینند درحالیکه همه میدانند اکبری چند روز پیش کشته شده و جنازهاش در سردخانه است...