در آن سالها هرگز غذای گرم نخوردم صورتم همیشه بوی گازوئیل می داد. هر بار لاستیک های پنجر شده ی کامیونها را تعویض میکردم و از این ماشین به آن ماشین می رفتم و در میان راننده ها دست به دست میشدم گاه راننده ای خسته و کوفته و فرسوده میشد و رانندگی را رها میکرد گاه راننده ای تصادف می کرد و می مرد گاه راننده ای حوصله ی سکوت ام را نداشت و مرا به راننده ی دیگری واگذار می کرد.
گاه به همراه کامیون به راننده ی دیگری فروخته می شدم.