شارلوت کوچولو سی سال پیش ناپدید شد؛ ولی امروز جانش همچنان در خطر است.
وقتی دکتر اسلون هیستینگز برای انجام پژوهشهایی که برایش تعیین شده نمونه دی انای خود را به یک سایت اینترنتی تبارشناسی ارائه میکند، هدفش تنها درک بهتر بانک اطلاعات ژنتیکیای است که در سایتهای اینترنتی تبارشناسی وجود دارد. اسلون که باهوش و با پشتکار است، فلوشیپ پزشکی قانونی را میگذراند و زیر دست دکتر لیویا کانی آموزش میبیند.
استثنایی که وجود دارد این است که اسلون را به فرزندی قبول کردهاند. او که به خاطر پدر و مادری که دوستش دارند شکرگزار است، هرگز به این فکر نیفتاده که رد پدر و مادر واقعیاش را بگیرد. ولی نتیجه پژوهشهایش مبهوتکننده است.
پروفایل دی انای اسلون نشان میدهد که او در واقع شارلوت مارگولیس است که او را با نام «شارلوت کوچولو هم میشناسند؛ کسی که در زمان ناپدید شدن اسرارآمیزش همراه با پدر و مادرش در ژوئیه ۱۹۹۵، توجه تمام کشور را به خود جلب کرده بود. با وجود تحقیقات همه جانبه آن خانواده هرگز دیده نشدند و پروندهشان هیچ مظنونی هم نداشت.
کشف اسلون او را به شهر کوچک سیدر کریک در نوادا میکشاند، جایی که خودش و خانوادهاش ناپدید شده بودند. همین طور او را با کلانتر اریک استاموس آشنا میشود. خانواده مارگولیس در هر گوشه از هریسون کانتی نفوذ و قدرت دارند و اریک متقاعد شده که آشکار شدن حقیقت درباره گذشته اسلون به خودش هم کمک خواهد کرد تا بفهمد چه بر سر پدرش آمده که پس از شروع تحقیقات درباره ناپدید شدن آن خانواده تحت شرایط مشکوکی مرده بود.
اسلون در یک تابستان خفقانآور کم کم با بستگانش آشنا میشود. اگرچه در آغاز از او استقبال میکنند ولی خانواده مارگولیس اسرارآمیز هستند و لب از لب باز نمیکنند. به نظر هم نمیرسد که همه از بازگشت اسلون یا از سؤالهایی که میپرسد خوشحال باشند. هر چه او و اریک اطلاعات بیشتری به دست میآورند آشکارتر میشود که پاسخهایی که به دنبالش هستند در گورستان اسرار خانوادگی مارگولیس دفن شده و بعضیها حاضر هستند دست به هر کاری بزنند تا آن اسرار را پنهان نگه دارند و برایشان فرقی نمیکند چه کسی در این راه بمیرد....