ماجرای پسر جوانی است به نام والتر فندریچ که از روستا به شهر آمده و نهایتا تعمیر کاری ماشین های لباس شویی را به عنوان شغل خود انتخاب می کند. فندریچ پسر فقیری است که همواره گرسنه بوده است و از فقرش سخن می گوید. دغدغه ای او در تمام سالهای زندگیش نان بوده است. راوی داستان که خود فندریچ است طوری از نان حرف می زند که انگار تمام جهان حول محور نان می چرخد.