در سالپتریر بیمارستان روانی مشهور پاریس زنانی مبتلا به مالیخولیا هیستری یا جنون را به امید درمان یا شاید کمک به پیشرفت علم زیر نظر دکتر شارکو از چهره های برجسته علم عصب شناسی بستری میکنند. اما در پس پرده سالپتریر زندان زنانی است که به جرم ناسازگاری با جامعه» در آن حبس شده اند آنها که بر زبانشان انجام نمی زدند. حاضر به ازدواج نبودند یا مسبب بی آبرویی خانواده شان میشدند میان دیوارهای سالپتریر بیماران یا همان زندانیان اختیار زندگی خود را از دست میدهند و تبدیل به سوژه های درسی یا نمونه های آزمایشگاهی میشوند و در آخر یا بنا به تشخیص پزشکان درمان میشوند یا آخرین غروب زندگی شان را در باغ های سالپتریر میبینند.
ژنویو سرپرستار سالپتریر پس از مرگ خواهرش بلاندین در کودکی از دین روی گردان شد و حالا تنها به علم و دکتر شارکو ایمان دارد اما زندگی ژنوویو پس از ملاقات با اوژنی دگرگون می شود. اوژنی، دختری نوزده ساله از طبقه بورژوا است که خانواده اش او را در آسایشگاه بستری کرده اند. پی بردن به حقیقت ماجرای بستری شدن اوژنی پایه باورهای چند ساله ژنویو را می لرزاند. اوژنی که میخواهد هر طور شده از اسارت آسایشگاه و بندهای نامرئی که به پا دارد رها شود، چاره ای جز اعتماد به زندانبانش ندارد و ژنویو که نه میتواند حقیقت را باور و نه آن را انکار کند خود را بر سر دوراهی میبیند تصمیم او سرنوشت خودش و دخترک را رقم خواهد زد.