آن صبح سرد سوم دی ۱۳۶۰، فقط دوست داشتم به تکه ابری که در لحظه ی طلوع صورتی شده بود نگاه کنم..

هشت نفر بودیم ما كه پای نداشتیم و هیچ‌وقت از كوه پایین شده نمی‌توانستیم

زاری، تیفوس، کابوس پاییزی و ... از عناوین این مجموعه هستند...

باید سال‌ها در میان مردن و همراه آنان کوچ کرده و خودت هم یکی از همان روایتگران شده باشی و افسانه‌ها در سینه خودت هم حفظ شده باشد...

داستان از زبان استادی موهوم نقل می شود که در عهد جوانی فوق العاده عیاش و خوشگذران بوده است ولی پس از برخورد با حادثه ای، به دستور اکید پدرش ناچار می شود تحصیلات عالی خود را در دانشگاه برلین ناتمام بگذارد و....