خاله گوولی گوشی تلفنی را که بغل شیشه بود برداشت و گفت: «سلام و ترشی سیرسرکه! سلام و خرمالوی گس نرسیده! اصلاً... سلام و قرهقوروت سوخته! ما تو خانوادهمون سابقهدار نداشتیم که حالا داریم. آخه من جواب روح ساچمه ساچمهای مادر بیچارهات رو چی بدم؟»دوست داری ماجراهای یک خرس نوجوان زندانی که یک خاله بیاعصاب دارد بخوانی؟ پس ورق بزن!