سرم را تا گردن فرو می برم توی آب حوض. نفس هایم حباب می شوند. چشم هایم را باز می کنم؛ همه چیز تار است. حس می کنم کسی از پشت سر آرام نزدیکم می شود. سرم را بیرون می کشم و نفس نفس می زنم. کسی نیست. مچ دستم را می مالم. هنوز درد می کند. می نشیم لب حوض. ، از گردنم سرازیر می شود توی یقه پیراهنم. ...