کونیشیگه، پدر چیهیرو روکوهیرا، معروفترین شمشیرساز کل کشوره. به لطف شش تا شمشیر جادوییش، جنگی که کشور رو گرفته بود تموم میشه و روزهای صلح از راه میرسن. بعد از جنگ کونیشیگه هر شش تا شمشیر رو پس میگیره و توی زیرزمین کارگاهش قایم میکنه، اما جادوگرها به خونهاش حمله میکنن و کونیشیگه رو جلوی چشم چیهیرو به قتل میرسونن. سالها بعد چیهیرو هفتمین و آخرین شمشیر جادویی کونیشیگه رو برمیداره و راهی یه ماموریت میشه تا شمشیرهای دزدیده شده رو پس بگیره!
نبرد با یه آدم بیرحم به اسم سوجو شروع میشه! سوجو درباره شمشیرهای جادویی کونیشیگه حرف میزنه و میگه که این شمشیرها فقط برای گرفتن جون آدما ساخته شدن. در حالی که هر دو جنگجو به یه نفر احترام میذارن، اما راهشون از هم جداست. چیهیرو که شاهد بیرحمی سوجو هست، عطش خونش شعلهور میشه!