ریچر در اتوبوس گری‌هاوند نشسته و سرش به کار خودش است...

جک ریچر در زیر آفتاب دلپذیر شیکاگو قدم میزند که زنی عصا به دست به همراه مقداری لباس از یک خشکشویی بیرون می آید.

همه چیز از یک اتهام ناروا شروع می شود...

در ارتفاع سه هزار پایی صحرای کالیفرنیا مردی را از هلیکوپتر به پایین پرت می‌کنند…

جک ریچر حین قدم زدن در شهر کوچکی در ویسکانسین، پشت ویترین مغازه امانت‌فروشی چشمش به یک انگشتر فارغ‌التحصیلی دانشکده‌ی افسری «وست پوینت» می‌افتد؛ از خودش می‌پرسد چه شرایطی باعث شده یک نفر چیزی را که طی چهار سال سخت به دست آورده اینگونه رها کند.

با گلوله‌ای آمریکایی و از فاصله‌ای بسیار دور سوءقصدی به جان رئیس‌جمهور فرانسه صورت می‌گیرد و...

جک ریچر، پلیس سابق ارتش، پس از پشت سر گذاشتن نواحی برفی داکوتای جنوبی بالاخره...

وقتی جک ریچر به‌قصد سفر به ویرجینیا با بینی شکسته کنار جاده ایستاده است...

در سراسر کشور زنانی به دست قاتلی کشته می­‌شوند که هیچ اثری از خود به جا نمی­‌گذارد...