نویسنده در آخرین جملات کتاب اعتراف میکند از دخترم موجودی کاغذی ساختم. میز کارم را هر شب به صحنه نمایشی جوهری تبدیل کردم که بر آن ماجراهای خیالی اجرا میشدند. نقطه پایان گذاشته شده کتاب را کنار کتابهای دیگر گذاشته ام راه نجاتی در واژهها .نیست پس خیال میبافم به این ترتیب رمان در عین واقع نمایی چنان با تخیل آمیخته است که از برچسب زندگینامه میگریزد و به یک صحنه نمایش خواندنی تبدیل میشود.