زنگ تفريح بود و سروصدای بچهها تا چند كوچه آن طرفتر میرفت. ليلا كوچولو مشغول خوردن نان شيرمالی بود كه آن را از نانوايی سر كوچهيشان خريده بود. ولی آن روز، خيلي گرسنهاش نبود. نصفش را خورد و نصف ديگرش را انداخت گوشهی حياط. بعد هم كه زنگ خورد و به كلاس رفت...