خواهر و برادری نداشت تا با آنها بازی کند "محمد" با بچه های کوچه هم دوست نمیشد خیلی وقتها از نردبان گوشه حیاط به پشت بام میرفت دوست داشت به ابرهای آسمان نگاه کند و صدای وزش باد را بشنود...