چشمهایم بیاختیار در پی او میرفت. انگار جز مهتاب روی او هیچ تصویری در قالب چشمانم نمیگنجید،که دیدم نگاهش به جنازه جوانان و یاران کشته شده خود افتاد و فریاد زد" آیا کسی هست از حرم رسول خدا دفاع کند؟آیا یکتاپرستی هست از خدا درباره ما بترسد؟آیا دادرسی هست که برای خدا به داد ما برسد؟آیا کسی به امید آنچخ نزد خداست به ما کمک میدهد؟
صدای گریه از خیمهها بلند شد و صدای نصرتخواهی حسین تا بیکرانه هستی پیچید. زنان و کودکان در اندوه خیمههای بی پناه آماده وداع ماهتاب میشدند و من آماده دنیای بی پناه.