حمید آخرین نفری بود که از سیم آویزان شد. بقیه بچهها به آن طرف رودخانه رسیده بودند. او آخرین نفری بود که آن وسط معلق مانده بود. نگاهش را بین آسمان و رودخانه تقسیم کرد به آسمان که نگاه میکرد نشستن دانههای برف روی پلکهای سردش او را آزار میداد و به رودخانه که نگاه میکرد جریان تند آب در میانهٔ راه چند لحظه مکث کرد این بار نگاهش را برد به آن طرف رودخانه به نگاه منتظر بچهها به خودش نهیب زد حمید تو در قبال این بچهها مسئولی. تلاشتو بکن تا به جای امنی برسونی شون.