نمیدانم چه بگویم. عشق بازی بود دیگر! سرو سری که مثل همیشه با لبخندها و دزدیده نگریستنها و چشمک زدنها آغاز میشود و از دیدارهای گه گاهی و طنازی و رمیدنها و آرمیدنها مایه میگیرد.
و شکل کودکیم روی شاخههای بلوط و شکل کودکیم روی شانههای پدر و شکل کودکیم روی بام تابستان تمام شب به سراغ ستارهها میرفت و مادرم هر صبح مواظب من و خواب ستارههایم بود.