شاخنامه همان طور که از اسمش پیداست داستان شاخ هاست. اصلا کی گفته همیشه باید داستان شاه ها را نوشت و خواند؟ خیلی وقتها تاریخ را شاخ ها رقم می زنند همانهایی که غرور و خودخواهی و قدرت حسابی به شاخشان کرده و فکر میکنند حالا که دنیا به دستشان افتاده تا میتوانند باید به همه چیز و همه کس شاخ بزنند و شاخ بقیه را هم بشکنند.شاخنامه داستان همین شاخ تو شاخ شدن هاست و آخر و عاقبت شاخهای دراز.قرار است توی این کتاب ناگفته های ابلیس لعنتی را بخوانید. یعنی برا یک بار هم که شده ابلیس از زبان خودش داستان ضحاک و جمشید تعریف کند؛ از نسبت فامیلی اش با مارهای روی دوش ضحاک بگوید و از نفرتش به کارهای خوب جمشید قرار است کلی حرص بخورد که چرا فریدون به دست سربازان ضحاک کشته نشد. و به پادشاهی ایران رسید و از نقشه های شکست خورده اش بگوید و امیدهای الکی اش به نقشه های جدید او قرار است توی این کتاب کلی روده درازی کند و مخ من و شما را بخورد و دلش خوش باشد که بچه ابلیسهای کیکی اش کار ناتمامش را تمام می کنند نابودی جهان