حوصله دخترک سر رفت. با عروسک ببریاش شروع کرد به بازی با گلوله کاموا. آنقدر بازی کرد تا این که رفت لابهلای نخ کاموا. مامان بی خبر از همهجا میبافت و میبافت و آواز میخواند. پسرک هم گربه را بغل کرد و دنبال خواهرش پرید لابهلای نخ کاموا کمی از دم گربه بیرون ماند و....