ازآنجاکه هیچوقت نمیتوانستم عشق را تجربه کنم نقش یک قهرمان عشق را به خودم گرفتم. اینطور بهجای اینکه بخواهم روی تخت شیمیدرمانی تواناییهایم را ثابت کنم، باتوجهبه درکی که از زیباییهای جهان پیدا کرده بودم، به یک قهرمان تبدیل میشدم. با خودم به این نتیجه رسیدم که زشتبودنم سبب شده زیباییهای دیگری را که در جهان وجود دارد، ببینم و درک کنم. زشتیِ صورتم شاید باعث شده بود دروازههای عشق و زیباییِ گذرا روی من بسته شود، اما آیا مگر همین صورت نبود که توانایی درک چیزهایی را به من داد که پیشتر نمیدیدمشان؟ شبها که روی تخت دراز میکشیدم، با خودم فکر میکردم این قدرتهایی که به دست آوردهام و افزایش خودآگاهیام، نشان از این دارند که من این راه را انتخاب نکردهام، بلکه این مسیر برایم انتخاب شده است.