میزس و همسرش در اوایل اقامتشان در امریکا زندگی دشواری داشتند و در گیرودارِ همین اوضاع دشوار و پریشانی و دربهدری بود که میزس مشغول نوشتن خاطراتی شد که در کتاب «تاریخنگار زوال» میخوانید.
رودریگو با تماس مادرش از مکزیک متوجه می شود غول ادبیات جهان سرما خورده و باید هر چه سریعتر خودش را به بالینش برساند چون به اعتقاد مادر این سرماخوردگی قطعاً پیرمرد را از پا درخواهد آورد.