به کتل ملو به پیچ گلو خواجه و به آن راه هزار خم شیراز به کازرون؟ گردنه را سرایز شده بودیم، ماشین سنگین باری را رها کرده بود، مرا نیز از خویشتن رهانیده بود. سرازیری را می راند و دشتستانی دلتنگ همان حوالی را می خواند و من مست بودم از آواز این راننده جنوبی.