مثلا ثانیه ثانیهٔ شب قتل یک لحظه از جلوی چشم هایم کنار نمی رود

معشوقه سابق جفری اسپرن، آخرین روزهای عمرش را در ونیز سپری می کند...

بر شانه های خویش داستانی است که واقعاً بر شانه های خویش ایستاده است

می‌خواهم سرگذشتِ قهرمانِ داستانم آلکسِی فیودروویچ کارامازُف را بنویسم اما درست در سرآغازِ کار، مانده‌ام حیران و بلاتکلیف. از یک طرف، آلکسِی فیودروویچ را قهرمانِ داستان می‌خوانم، ولی از طرفِ دیگر، خوب می‌دانم که او هر چه و هر که بوده، قهرمان نبوده

کایلا می‌داند ساز و کار بلیت بخت آزمایی چطور است، همه می‌ دانند.

بیوه‌مردان‌ سیاه پس از مدت‌ها دوری باز هم برای ضیافت ماهانه و سؤال‌پیچ کردن مهمانشان گرد هم آمده‌اند. سؤال‌پیچ کردنی که همچنان از دل آن معماهای ریز و درشت بیرون می‌ریزد...