در آن احوالم به یاد آن ماهیای افتادم که در ساحل روی شن افتاده بود. فلسها و آبششهایش باز و بسته میشد. میدانست آبی وجود ندارد؛ اما باز این کار را انجام میداد. ماهی نگاهش به دریا بود و تنها امیدش این بود که دریا، آن مادر مهربانش یک موج به ساحل بفرستد و ماهی به کمک آن موج دوباره به دریا بازگردد...
از وسط اتوبوسی میگذرم. هیچ جایم درد نمیگیرد. پس من مردهام و این روحم است که دارد در میرود. روح که نباید در برود، روح آزاد است به هر کجا که خواست پرواز کند اما روح من دارد فرار میکند...
به دهکده «تریپاینز» خوش آمدید؛ جایی که بیرحمترین ماه سال، در آستانهی تحقق تهدیداتش است. اینجا بهار است، در این دهکدهی کوچک و فراموششده؛ جوانهها بر درختان روییدهاند و اولین گلها با دشواری از خاکی که تازه یخ و برفش آبشده سر برمیآورند. ولی سرنوشت هر چیزی، بازگشت به زندگی نیست…
"بازگشت ناممکن"، سفری است همزمان درونی و بیرونی به ژاپن، سرزمینی که از کودکی در روح نویسنده ریشه دوانده. هر قدم در این سفرْ احضار گذشتهای است که در لابهلای فقدان و گذر زمان محو شده، و هر لحظه تقلایی است برای یافتن دوبارۀ هماهنگیِ درونی با جهانی که دیگر همان نیست...