جوکیجان بعد از ماهها کار علمی و طاقتفرسای آقای علوم متولد میشود و با یک سکسکه حضورش را به دنیا اعلام میکند. همزمان با ظهور جوکیجان در شهر کویری و کوچک نارپ، زندگی هم آنجا عوض میشود. بهزودی ادیسون، پله و فیثاغورث شاگردان آقای علوم با جوکیجان رفاقتی به هم میزنند...
نانگاه در زندان گشوده می شود و انوشه زاد، بردیا و فرزام از پی او وارد می شوند و بانو پس از رهایی از بند در می یابد که سوشان، پسرش، در زندان است و فرهاد، شاه را به قتل رسانده…