این بزرگترین روز زندگی راموناست. او در کودکستان به معلمش عشق میورزد. همچنین پسرکی کوچولو را به قدری دوست دارد که دلش میخواهد او را ببوسد. رامونا شیفتهی گیسوی قشنگ، فرفری و قهوهای مایل به قرمز همکلاسیاش است. موهایی که موقع بازی مثل فنر بالا و پایین میجهد... اما باید دید که رامونا چهطور دردسر درست میکند. چرا وقتی که بقیه بازی میکنند او روی نیمکت نشسته است؟ وقتی به پسرک نزدیک میشود، چرا او مثل باد از رامونا فرار میکند؟ و بالاخره اینکه رامونا چهطوری تمام کلاس را به هم میریزد.