ساعت، چهار بامداد و هوا هنوز تاریک بود. جایی نزدیک انبارها و ردیف خانه های محله ایست اند لندن، دو مرد در راه بازار روز، زنی را دیدند که بی هوش و بی حال توی خیابان افتاده. در آن نزدیکی تنها یک چراغ نفتی در خیابان می سوخت و مردها هم باریکه خونی که از زیر تن زن، بر سنگفرش جاری بود را ندیدند و با خودشان گفتند در این محله وایتچپل بدنام، دیدن این چیزها غیر عادی نیست و لابد این زن هم مست بوده و در راه افتاده است.