پدرم برای حقوق بیشتر دیگر به خانه سر نمیزند و قیافهی من را فراموش کرده. مادرم به خاطر یک بشقاب غذای سالم خانه را به کانون اصلاح و پرورش گیاهان ارگانیک تبدیل کرده. برادرم اینقدر دستشویی نرفته و پای بازی کامپیوتری نشسته که راهی بیمارستان شده و ما برای موفقیت بیشتر در مدرسه حتی اجازهی نفس کشیدن نداریم و آخر هفتهها هم به مدرسه میرویم و.....
بله، اطراف من حتی یک فرد عادی هم باقی نمانده و این دیوانگی مسری دامن همه را گرفته.
حالا شما میگویید نکند فقط تو عادی هستی؟
بله. من تنها فرد عادی شهر هستم و خوشبختانه روحیهی جنگجویی هم دارم و اگر برای نجات شهر یک ابر قهرمان لازم باشد آن من هستم و آقا توفیق که خیلی هم عادی نیست ولی خب...