دور و دورتر نوشته اولیو روسرو،اثری موجز اما تأثیرگذار، با زبانی دقیق و تصاویری تکاندهنده، به ژرفترین لایههای احساس فقدان، ناامیدی و واقعیت سوررئال انسان میپردازد. داستان درباره پیرمردی است در جست و جوی نوهاش، دختری نه ساله، که هیچ اثری از او نمانده. پیرمرد در این مسیر سر از شهری آخرالزمانی درمیآورد که یک طرفش کوهستان است و طرف دیگر، مغاکی بیانتها. شهر مرموز است و آدمهای عجیبی در آن سکنی گزیدهاند. رفتار غریب ساکنان هول و هراس بیشتری به دلِ پیرمرد میاندازد. از این بدتر، شهر پرُ از لاشهی موش است. نمیدانیم چرا و چطور، اما انگار هیچکس اهمیتی به آنها نمیدهد. زنی نابینا با صدایی هولناک میگوید: «اینجا شهر موشهاست... هم اومدی اینجا بمیری؟» منتقدان از دور و دورتر بهعنوان اثری کوتاه اما گزنده و تأثیرگذار یاد کردهاند. کرکِس ریویو در نقدی، کتاب را «ظریف، اما بیتردید ناراحتکننده» توصیف میکند و شخصیتهای بیرحم و فضای سرد و بیمحبت آن را ستایش کرده است. برخی منتقدان نیز نثر موجز و خشن روسرو را با رئالیسم جادویی گابریل گارسیا مارکز و فضای رمزآلود آثار کازوئو ایشیگورو مقایسه کردهاند.
بخشی از کتاب
"حالا حس میکرد داخل کلیسایی است اما کلیسایی بناشده بر پایه های وحشت، چون حالا دیگر ناله های پراکنده هرازگاهی شدت میگرفتند در مکان هایی همان قدر نزدیک که دور ناله هایی آرام و در عین حال نافذ، ناله هایی که خطر تبدیل شدن به نعره را داشتند... ناله هایی که یک بار برای همیشه مرد را فلج کردند قبل از آنکه اولین چهره را ببیند. زنی را در سکرات موت"