یک نفر یک جا میگفت:«تصویر آن انسان موفقی که ۱۰ سال بعد قرار است بشوی در ذهنت بیاور و بشنو که از تو چه میخواهد؟! »زمانی که به یاد این جمله افتادم با ذوق به مقابل آینه رفتم، همین «هستی» امروز را نگاه کردم:پیدا نبود! یعنی بود؛ اما خیلی کج و معوج...این جا آینهها با آلومینیوم درست شدهاند. احتمالاً میدانید چرا؟! مگر نه؟!در آلومینیوم حتی نمیتوانی به درستی چهرهی همین امروزت را ببینی! چه رسد به چهرهی موفق ده سال آینده. برگشتم؛ روی تخت دراز کشیدم؛ چشمانم را بستم و آن دختر را تصور کردم....تصویری سه رخ در مقابل چشمانم آمد که لبخندش عمیق و واقعی بود. گوشهی چشمانش از لبخند چروک بود و ثروتمند بود، اما ثروتش به تومان و دلار نبود؛ به تمام زخمهایی بود که از آنها عبور کرده بود و به ۱۰ تن دلیلی بود که برای «هستی» داشت.آرام و در گوشش از او پرسیدم امروز از من چه میخواهی؟! »گفت: از تو میخواهم نگذاری دیگر هیچ وقت به این آینههای آلومینیومی بازگردیم.و طبق عادت ده سالهاش به جای مراقب خودت باش. گفت: «هستی من را دوست داشته باش.»